داییم تازگی ازدواج کرده دیروز با عروس جدید یه ملاقات غیر رسمی خونه مامانجونم داشتیم همه جمع بودیم همه دایی ها و خالم هم اومده بودن ساعت دوازده شب شده بود داییم به عروس می گفت بمونه همینجا ولی اون می خواست بره ازش پرسیدم چرا نمیمونه اونم گفت... خب چون فردا باید ساعت 7 باید برم جایی
_خب چه ربطی داره
_بیدار نمیشم
داییم یهو گفت من بیدارت می کنم
_ نه خوب مامانم هم منتظره
_نه بابا خوابن زا برا میشن تازه
خلاصه همچی گفت جز اصل کاری که بگه روم نمیشه اینجا بمونم در واقع روش نمیشد که بگه روم نمیشه اینجا بمونم
- ۹۹/۰۵/۱۹